17 بازیگری که در آواز در یک فیلم ظاهر می شدند ، اما صدای آنها نبود
2
-
1
-
2 کیلو
در فیسبوک به اشتراک بگذارید
آن را توییت کنید
در Pinterest به اشتراک بگذارید
در سینما موسیقی نقش اصلی را بازی می کند. بعضی اوقات به توسعه یک داستان کمک می کند و علاقه بینندگان را برانگیخته می کند. در یک فیلم ، همه به یاد می آورند که یک مشهور آواز خدایی را به خوبی خوانده است ، اما به این راحتی که به نظر می رسد نیست. به دلایل مختلف ، بازیگران آهنگهای پشت صحنه را بازی می کنند: آنها لب های خود را با صدای شخصی که می تواند به نت های خاصی برسد و عالی آواز بخواند هماهنگ می کنند. هدف ارائه کار با کیفیت است.
در Bright Side ذاتاً کنجکاو هستیم! بنابراین ، ما نام ستاره هایی را پیدا کردیم که در فیلم هایشان آواز نمی خوانند و نام صداهای واقعی که در گوش ما همهم می شوند.
1. دبورا کر در فیلم The King and Me (1956)
17 بازیگری که در آواز در یک فیلم ظاهر می شدند ، اما صدای آنها نبود
© پادشاه و من / روباه قرن بیستم ، © CBS Evening News / CBS
دبورا کر نامزد اسکار برای بازی در نقش آنا لئونوونز شد ، از جمله اجرای موسیقی او ، زمانی که صحبت از صدای او نبود. خواننده واقعی مارنی نیکسون بود که به خاطر انجام چندین دوبله آوازی در صفحه نمایش بزرگ و بدون دریافت اعتبار برای کارش مشهور بود. دومی ادعا کرد که با امضای قرارداد با 20th Century Fox ، هیچ کس نباید از دخالت وی مطلع باشد. در غیر این صورت ، او دیگر نمی تواند در صنعت کار کند.
2. ناتالی وود در داستان وست ساید (1961)
17 بازیگری که در آواز در یک فیلم ظاهر می شدند ، اما صدای آنها نبود
© داستان وست ساید / هنرمندان متحد ، © CBS Evening News / CBS
بازیگر نقش شخصیت ماریا در کارگردانی صحنه های موسیقی خود نیز توسط مارنی نیکسون کمک شد. در مصاحبه ای ، سوپرانو نشان داد که این تولید باعث شد ناتالی وود باور کند که او آواز خواهد خواند ، بنابراین وی با استفاده از ارکستر ضبط کرد. پس از این جلسات آواز ، مارنی نیکسون به استودیو رفت تا همان ترانه ها را با صدای خودش بخواند ، آواز مورد استفاده در West Side Story.
تبلیغات
تبلیغات
3. آدری هپبورن در My Fair Lady (1964)
© My Fair Lady / Warner Bros، © CBS Evening News / CBS
آدری هپبورن به عنوان الیزا دولیتل در اقتباس فیلم موزیکال My Fair Lady بازی کرده است. اما وقتی زمان خواندن آهنگ فرا رسید ، صدای او با صدای مارنی نیکسون عوض شد. "صدای هالیوود" توضیح داد که این بازیگر نمی خواست کسی برای او بخواند ، بنابراین سعی کرد آهنگ های خود را ضبط کند. با این حال ، صدای خواننده در برش نهایی گنجانده شد.
4. کریستوفر پلامر در آواز خوشبختی (1965)
© صدای موسیقی / فاکس قرن بیستم ، © نمایش لارنس ولک / ABC
این بازیگر کاپیتان فون تراپ را به تصویر کشید که در صحنه ای با آواز ادلویس ظاهر می شود. تنها چیز این است که ، او در واقع آواز نمی خواند. در یک مصاحبه ، کریستوفر پلامر گفت که او فقط در ابتدا و انتهای آهنگ ها شرکت می کند ، بقیه را شخص دیگری ضبط کرده است. در طول سکانس های آواز ، صدای واقعی کاپیتان صدای بیل لی ، عضو کوارتت مرد The Mellomen است که در فیلم های دیگر نیز عمدتا برای دیزنی همکاری داشته است.
تبلیغات
تبلیغات
5. لو دیاموند فیلیپس در La bamba (1987)
© لا بامبا / تصاویر کلمبیا ، © loslobos / اینستاگرام
در این زندگی نامه ، لو دیاموند فیلیپس استخدام شد تا خواننده راک دهه 50 ریچی والنس را زنده کند. برای جلب مخاطب لاتین ، آهنگهای اصلی این هنرمند مشهور توسط گروه "Los Lobos" برای موسیقی متن تفسیر شد. در نتیجه ، دیوید هیدالگو ، خواننده صدا ، صدای خود را برای آهنگ ها قرض داد ، در حالی که این بازیگر فقط بهترین پخش ممکن را انجام داد.
6. وندی مککنا در Sister Act (1992)
© Sister Act / تصاویر Touchstone ، © The View / ABC
خواه در Sister Act (1992) یا Sister Act، Act 2 (1993) ، بازیگر نقش شخصیت مری رابرت ، یک راهبه خجالتی اما با صدای فوق العاده را بازی کرد. وندی مککنا فاش کرد که او در زمان انتخاب بازیگران آواز می خواند ، اما نتوانست نت های عالی را بدست آورد. ناگهان ، تولید یک حرفه ای را صدا زد: آندره رابینسون. در واقع ، خواننده در 15 سال پس از اکران فیلم ، در مراسم تجدید گروه بازیگران حضور داشت.
تبلیغات
7. جاناتان تیلور توماس در The Lion King (1994)
© بهسازی خانه / تولیدات رقصنده باد ، © The Lion King / تصاویر والت دیزنی ، © itsjasonweaver / Instagram
جاناتان تیلور توماس دوبله را برای صدای انگلیسی سیمبا در زمانی که او فقط یک شیر جوان بود انجام داد. اما وقت آن فرا رسید که آوازهای "من می خواهم پادشاه باشم" و "هاکونا ماتاتا" شود ، میکروفن را به جیسون ویور داد. این بازیگر و خواننده تجربه خود را به خاطر آورد
20 صحنه از فیلم های فرقه ای که قبل و بعد از آن در تاریخ سینما مشخص شده است
2
-
1
1
2 کیلو
در فیسبوک به اشتراک بگذارید
آن را توییت کنید
در Pinterest به اشتراک بگذارید
سینما بخشی از زندگی ما و بخشی از حافظه ما نیز است ، زیرا صحنه هایی از فیلم ها وجود دارد که مارک مارک ما هستند و با گذشت زمان فراموش نشدنی می شوند. برخی حتی در صنعت فیلم سازی فرقه دارند. آنها نمی توانند بی توجه بمانند!
Bright Side تصمیم گرفته است برخی از آن صحنه های به یاد ماندنی که دائماً ما را به لرزه می اندازد ، فهرست کند. بیایید دوباره به خاطرات خود شیرجه بزنیم!
1. اتوبوس کاشته شده در چشم ماه در Le Voyage dans la Lune (1902)
20 صحنه از فیلم های فرقه ای که قبل و بعد از آن در تاریخ سینما مشخص شده است
© سفر به شرکت فیلم ماه / ستاره
دنیای سینما مدیون جورج ملیس است که روایت کاملاً ابتکاری و جلوه های ویژه آن زمان را با مهارت تهیه کرد. این فیلم اولین موفقیت در گیشه جهان به حساب می آید و همچنین اولین فیلم علمی تخیلی است. صحنه ای که در آن یک قایق فرود می آید - یا بهتر است بگوییم ماه فرود می آید - تا خدمه به کاوش بپردازند ، به یک فیلم کلاسیک تبدیل شده است ، و تصویر فوق را جاودانه می کند.
2. رقص آواز در باران (1952)
20 صحنه از فیلم های فرقه ای که قبل و بعد از آن در تاریخ سینما مشخص شده است
© Singin 'in the Rain / Metro-Goldwyn-Mayer
یک مرد عاشق با بوسه از شریک زندگی خود خداحافظی می کند. او چنان خوشحال است که هنگام خواندن آواز من در باران ، که آوازش را در زیر باران می خواند ، به باران که می بارد می خندد. سکانس موسیقی به یکی از نمادین ترین های سینما تبدیل شده است ، اگرچه در فیلمنامه اصلی پیش بینی نشده بود.
تبلیغات
تبلیغات
3. صحنه اسپاگتی در La Belle et le Trochard (1955)
© لیدی و ولگرد / محصولات والت دیزنی
این صحنه به شناخته شده ترین فیلم تبدیل شد ، اگرچه والت دیزنی به فکر بریدن آن افتاده بود و ادعا می کرد که این کار را عاشقانه نمی داند و دیدن سگهایی که اسپاگتی می خورند احمقانه به نظر می رسد. اما میزبان فرانک توماس مخالفت کرد ، بنابراین او صحنه را کارگردانی کرد. وقتی او آن را به والت نشان داد ، تحت تأثیر قرار گرفت و تصمیم گرفت آن را حفظ کند. ممنون فرانک توماس!
4. صحنه دوش در روان پریشی (1960)
© Psycho / Shamley Productions
این صحنه ستاره فیلم است: زنی در حالی که در حال دوش گرفتن است توسط شخصیتی مرموز مورد حمله قرار می گیرد. او به نمادی از سینمای تعلیق تبدیل شده است. در ابتدا آلفرد هیچکاک ، کارگردان این شاهکار ، از کار ناامید شد. اما با دیدن مونتاژ صحنه دوش با موسیقی ترسناک ، دانست که م itثر است.
5. صحنه آغازین پدرخوانده (1972)
© پدرخوانده / تصاویر پارامونت
ویتو کورلئونه ، پدرسالار یک خانواده مافیایی ایتالیایی ، قدرت خود را از همان صحنه اول فیلم نشان می دهد ، زیرا دخترش در خارج ازدواج می کند. او در حالی که مرد درخواست لطف می کند ، قادر مطلق نشسته و گربه اش را نوازش می کند. این صحنه نشانگر سبک و شخصیت "پدرخوانده" است که سپس در طول فیلم کشف می کنیم.
تبلیغات
تبلیغات
6. "آیا شما با من صحبت می کنید؟" در راننده تاکسی (1976)
© Taxi Drive / Columbia Pictures
در صحنه اصلی به انگلیسی ، شخصیت تراویس ، با بازی رابرت دنیرو ، در آینه به خودش نگاه می کند و می گوید: "تو با من صحبت می کنی؟" (آیا شما با من صحبت می کنید؟) ، عبارتی که در رتبه 10 در "لیست 100 عبارت برتر فیلم در همه زمان ها" قرار گرفت ، طبق انستیتوی فیلم آمریکا. سینما).
7. سندی و دنی در نمایشگاه Grease (1978)
© تصاویر گریس / پارامونت
به عنوان موزیکال چربی بزنید ، چندین آهنگ و سکانس رقص وجود دارد ، اما یکی از موارد مورد علاقه ما "شما کسی هستید که من می خواهم" ، جایی که زن و شوهر سندی و دنی بالاخره دور هم جمع می شوند و برای جشن گرفتن می رقصند.
8. "من پدر تو هستم" در Star Wars V: The Empire Strikes Back (1980)
© Star Wars: Episode V - The Empire Strikes Back / Lucasfilm
فهمیدن که دشمن شما نیز پدر شماست ، مایه کیک یکی از مهمترین حماسه های تاریخ سینما بود. همه ما ناامیدی را تجربه کرده ایم که لوک اسکای واکر در این نقطه اصلی فیلم تجربه کرده است.
9. "سلام ، عزیزم!" در The Shining (1980)
© برادران درخشان / وارنر تصاویر
اقتباس فیلم از رمان همنام استیون کینگ به ما نشان می دهد که چگونه جک تورنس ذهن خود را از دست می دهد و سعی می کند به همسرش که خود را در دستشویی حبس کرده حمله کند. در را با تبر می کشد. چه کسی از دیدن جک نیکلسون در این صحنه ترسیده است؟
10. دوچرخه پرنده در E.T ، فرازمینی (1982)
© استودیوی فرازمینی / جهانی
داستان بر اساس یک دوست خیالی کارگردان استیون اسپیلبرگ بنا شده است. این فیلم علمی تخیلی
- در سینماها: VIF-ARGENT -
در اینجا فیلمی وجود دارد که این مسئله قدیمی ارواح را با طبیعی و عاشقانه تجدید می کند. و این همچنین به ما یادآوری می کند که رفتن به سینما عمدتا برای تماشای بازیگران (روبارت و چملا) و شهرها (پاریس) استفاده می شود. بیهوده نیست که وی اخیراً جایزه Vigo 2019 را دریافت کرده است. قدم زدن زیبا با عشق و مرگ در Buttes-Chaumont.
وقتی کودک هستید ، گاهی اوقات دشوار است درک کنید که پس از مرگ یک شخصیت ، وقتی شخصیت دیگر متوقف شده است ، می توان فیلم را نمایش داد وقتی از مرگ یک بازیگر مشهور مطلع می شویم نیز همین مسئله وجود دارد. در جایی ، ما می خواهیم تصور کنیم که متوفی از فیلم های خود ، مکان هایی که قبلا بدن او اشغال کرده بود ، ناپدید شود. به عبارت دیگر: وقتی سینما را کشف می کنید ، اصلاً آن را به عنوان یک وسیله مکانیکی تصور نمی کنید. در زمان برادران لومیر ، بسیاری از روشنفکران پیش بینی می کردند که سینما به ابزاری برای حفظ خاطرات عزیزان درگذشته تبدیل خواهد شد. Quicksilver جایی بین کودکی بیننده و سینما است. و ما را به تفکر درباره جایگاه مردگان در سینما دعوت می کند. حداقل آنهایی که مرده زنده زندگی می کنند و سناریوی آنها را به طور متناوب قابل مشاهده و نامرئی می کند و قبل از پایان نهایی ماندنشان روی زمین ، تاریخ انقضا دارند. فیلم هایی که از ارواح به ما می گویند ، همیشه باید با همان چالش ، همان دشواری روبرو شوند: چگونه از آنها فیلم بگیریم؟
روزها و شب های مردگان زنده
استفان باتوت با پیشنهاد تلاش های مختلف این چالش را برطرف می کند. او از آنها به عنوان اجسامی قابل مشاهده ، به عنوان موجوداتی نیمه شفاف و به عنوان موجوداتی نامرئی فیلم برداری می کند (گرچه این مانع از حضور واقعی آنها نمی شود ، که قادر است عزیز را در یک برخورد شبانه تکان دهد). ) او سه موقعیت جایگزین ترسیم می کند: گاهی اوقات ارواح فقط می توانند یکدیگر را ببینند ، گویی جهان تقریباً خالی است. بعضی اوقات برای افراد زنده قابل مشاهده است ، گویی همه چیز طبیعی است. و گاهی اوقات آنها می توانند زندگی را ببینند اما نه برعکس. اما همه چیز سزاوار است که به ترتیب گفته شود. در ابتدای فیلم ، قهرمان (تیموته روبارت) در یک تصادف می میرد و روح او توسط یک سازمان دیوان سالاری عجیب نجات می یابد که ماموریت آن اسیر کردن افرادی است که در حال مرگ هستند ، تا آنها را به یاد یک لحظه زیبا از زندگی خود بیاندازد. و آنها را به محلی که در آن اتفاق افتاده بیاورید. به آنها اجازه می دهد ، به نوعی ، این لحظه زیبا را دوباره تجربه کنند ، پاسپورت نهایی خود را برای فراتر از آن تأیید کنند. مشکل: روبارت اصلاً چیزی به خاطر نمی آورد. سپس ما به آن یک نام (Fair) و یک شغل می دهیم: عضویت در سازمان برای انجام وظیفه بازی در نقش ferryman به نوبه خود ، با فرد متوفی. کم و بیش همه چیز برای او خوب پیش می رود تا روزی که آگاته (جودیت کملا ، یک بار دیگر کامل) از مسیر او عبور می کند و شروع به دنبال کردن او می کند. او فکر می کند که آن را تشخیص می دهد ، اما این یک خاطره قدیمی است ، از یک زمان دیگر ، یک مکان دیگر. تقریباً از زندگی دیگر. فقط عاشق آگاته می شود و اینجاست که پیچیده می شود ، اگر متناقض نباشد: فقط برای اولین بار ، چیزی را به یاد می آورد. او واقعاً او بود که سالها پیش ملاقات کرده بود. و این خاطره در حال نزدیک شدن به نفس نهایی خود است. اما شاید او بتواند به عنوان روحیه به حیات خود ادامه دهد ...؟
این سناریو مسیرها را محو می کند و راه حل های مختلفی را پیشنهاد می کند تا Juste و Agathe از این مشکل زیبا خارج شوند. و حتی تا آنجا پیش می رود که برخی تأملات فلسفی را پیشنهاد می کند. اما سرانجام ، این همان اختراع خوب قدیمی چراغ ها است که به کمک می آید: نه به عنوان ابزاری برای ردیابی مردگان ، بلکه به عنوان روشی برای ثبت زندگی. به این ترتیب Quicksilver ، فراتر از رمانتیسم مهرورزانه ای که با عنوان و معنویت تاریک خود قافیه می کند ، به شما امکان می دهد در خیابان های منطقه 19 پاریس ، چهره های ساکنان آن ، دهانه های مترو ، کانال غروب خورشید در پارک Buttes-Chaumont… تصاویری که دوربین Batut با لذت واقعی ثبت می کند. همان چیزی که او همچنین باید جالبترین ژاکت را نشان دهد که امسال بدون شک در فیلم ها خواهیم دید ، و کت و شلواری در کمد لباس بعدی که نیکولاس کیج با افتخار در ملوان و لولا می پوشید لکه دار نخواهد بود. وقتی به فیلم هایی از این دست نگاه می کنید ، تقریباً می توانید به خود بگویید که گریفیت صنعتی را اختراع کرد که فیلمنامه ها چیزی بیش از بهانه برای سرقت تصاویر نیستند.
- در سینماها: RIVER OF GRASS توسط کلی ریخارد -
تازه در فرانسه ، اولین فیلم سینمایی کلی ریخاردت دوباره ظاهر می شود تا ملاقات با خارجی های جذاب او ، سرگردان نوستالژیک خود را به ما ارائه دهد. اینجا ، یک زن ، یک مرد و یک اسلحه. و یک مشاهدات ، که فیلمساز آن زمان به سختی 30 ساله قبلاً انجام داده بود: در این دنیای ناامید ، دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. آغاز یکی از زیباترین سفرهای سینمای معاصر آمریکا.
به نظر می رسد که در فیلمبرداری کوتاه اما محکم خود ، ریخاردت فیلم هایش را دو به دو راه می اندازد: Old Joy (2006) و Wendy and Lucy (2008) ، قصه های بی خانمان ها ، vagabondspudiques. Meek’s Cutoff (2010) و برخی از زنان (2016) ، پرتره های زنان ، ناظران چشمگیر خشونت در زندگی. در Night Moves (2013) است که River of Grass ، اولین فیلم بلند سینمایی Reichardt در سال 1994 ، که در فرانسه شنیده نشده است ، باعث می شود فرد بیشترین فکر را بکند: موقعیت های مشابه (یک برخورد تصادفی ، یک اشتراک ، یک حادثه و یک فرار) ، بازی های پنهانکاری با خودش ... همه از یک نقطه شروع غم انگیز در Night Moves: "اگر پایان جهان باشد ، ما چیزی برای از دست دادن نداریم. "
با کلی ریخاردت ، آمریکا از مناطق داخلی کشور دیده می شود ، چادرهایی که با قطارهای باری عبور می کنند ، چشم اندازهای وجودی عصر جدید ، که توسط یک تلویزیون تحت تنش اما بدون تصویر منتقل شده منعکس می شود ... آمریکا تبدیل به یک مرد دستی است که خودش کار می کند و کارها را ادامه می دهد - آنها کسانی هستند که با اندک اندکی که دارند می خواهند با دستان خود زندگی بهتر داشته باشند.
پیشینی ، هیچ چیز جدیدی در زیر آفتاب غرب (همان چیزی که قبلاً توسط هالیوود جدید ارائه داده بود) ، و با این وجود رویکرد Reichardt به زندگی ، به آنچه از دست رفته است ، به کسانی که راه خود را در جاده ها گم کرده اند ، آنچه از شادی های گذشته آنها باقی مانده است ، به نوستالژی بی سابقه ای باز می شود. همه شخصیت های او تحمل غیرقابل تحمل و Reichardt مشکلات آنها را درک می کند. این نجیب ترین حرکت این فیلمساز است: هرگز در مورد ضد قهرمانان خود قضاوت نکنید ، و همدلی صادقانه نسبت به خارجی خود را نشان دهید.
دنج اسلحه اش را گرفت
اما قبل از شروع این سفر به غرب ، این ژست در ساحل شرقی دست نخورده است ، در میان غم و اندوه اجتماعی منطقه Everglades. این جایی است که رودخانه چمن واقع شده است ، در این فلوریدا که توسط دو شخصیت ما در حال فرار عبور می کند ، مانند بانی بیمار و کلاید اما بدون هیستری. دنج (لیزا بومن) که صدای ملایم و خاموشش با چهره خسته از سرنوشت متوسطش در تضاد است ، خاطرنشان می کند که "قتل از ازدواج قویتر بود". لی (لری فسندن) فقط یک تخیل نرم دارد و برای تغذیه افسانه معروف بنیانگذار در تخیل آمریکا (یک دختر و یک اسلحه ...) تلاش می کند: اولین باری که اسلحه را در دست دارد ، با یک بسیار شل ، بدون انگیزه. از نظر کوزی ، قتل فرصتی است برای بستن وسایل واقعی: اسلحه بدون آنکه به آن دست بزند ، یک آرزو است. این پیش بینی ناسازگار از یک تجدید است.
ریچاردت هر نوع احساساتی بودن را از بین می برد و شخصیت های او بدون هدف (افراد عادی با چیزهای عادی وسواس دارند) بدون محدودیت در قاب حرکت می کنند ، درست همانطور که در مرز گیر کرده اند. اگر کوزی و لی به دنبال هر چیزی در نقش غیرقانونی خود باشند ("اگر ما قاتل نبودیم هیچ نمی شدیم") ، این آزادی است که آنها هرگز در آن گرفتار نبودند. روابط خانوادگی مربوطه آنها. اما حتی عبور از عوارض نیز غیرممکن به نظر می رسد ... با فرار از فروشگاهی که در آن مردی را که قبلاً کشته بود می بیند ، لی فریاد می زند: "مکان پر از چیز خوب بود! این تعجب آور است ، زیرا لی کهن الگوی چیزهای خوب و بیهوده است. خوشبختانه بی احتیاطی او ، عالی بودن او ، بی احترامی دروغین ما را می کشد.